Biganeh


Iraj

من ز خود خسته هستم ، تازه من خسته ترم
حیف و صد حیف از عمری که به غم سر ببره
تو همان سرد سردی که برام چشمه ی دردی
رفتی بی محبت ، می دونم برنمی گردی ، می دونم برنمی گردی

آتشی را که خود افروختم ، شعله زد برمن و من سوختم
از تب وسوسه های انتظار ، درس خوش باوری آموخته ام
تو همان سرد سردی که برام چشمه ی دردی
رفتی بی محبت ، می دونم برنمی گردی ، می دونم برنمی گردی

دیده برهم نزده ، سینه پریشان شده بود
صبح شادی نرسیده ، شب هجران شده بود
اشک شوقی نفشانده ، دیده گریان شده بود
دلم ازعشق تو با ، کرده پشیمان شده بود
دیده برهم نزده ، سینه پریشان شده بود
صبح شادی نرسیده ، شب هجران شده بود
اشک شوقی نفشانده ، دیده گریان شده بود
دلم ازعشق تو با ، کرده پشیمان شده بود
تو و بی تفاوتی های تو با خواهش من
که به دست تو بهم ریخته آرامش من
منو تنهایی و بی تو بودن و چشم تری
بی تو بیگانه پرستی و ز من بی خبری
تو همان سرد سردی که برام چشمه ی دردی
رفتی بی محبت ، می دونم برنمی گردی ، می دونم برنمی گردی
می دونم برنمی گردی ، می دونم برنمی گردی
می دونم برنمی گردی ، می دونم برنمی گردی
می دونم برنمی گردی ، می دونم برنمی گردی