Avaz Mouye


Salar Aghili

تن من فدای جانت، سر بنده و آستانت
چه مرا به از گدایی چو تو پادشاه دارم؟
نه فراغت نشستن، نه شکیب رخت بستن
نه مقام ایستادن، نه گریزگاه دارم
نه اگر همی‌نشینم نظری کند به رحمت
نه اگر همی‌گریزم دگری پناه دارم
که نه روی خوب دیدن گنه است پیش سعدی
تو گمان نیک بردی که من این گناه دارم