Ashk


Aminollah Rashidi

تو ای در اشک خود صد جلوه چون رویا گرفته
همه شب تا سحر چون آه من بالا گرفته

تو ای در اشک خود صد جلوه چون رویا گرفته
همه شب تا سحر چون آه من بالا گرفته

تو ای ابر خزانی چه میدانی ز دردم
که با من در فغانی، که مینالی تو هردم

بگو با او بگو پنهان شبی افسانه من
بگو افسانه ای از این دل دیوانه من
امشب که تو باشی هم آواز دل من
با آن -گل نازم- بگو راز دل من

تو ای ابر سیه دامن بگو افسانه ای از من
بگو ای به سینه آسمان نشسته چو دود آهم
که دارم ترا به جان آرزو بجز وصل تو نخواهم

بجز وصل تو در خاطر ندارم من خیالی
به چشم من تو جادویی، تو رویایی، تو حالی

بگو با او بگو پنهان شبی افسانه من
بگو افسانه ای از این دل دیوانه من
آه بگو ای فروغ دیده که دلم به خون کشیدی
که بجز جفا چه کردی که بجز وفا چه دیدی
بگذر به کلبه ام که در شب سیاه من نور امیدی

آااااه ... آااااه ... آاااه

تو ای ابر سیه دامن بگو افسانه ای از من
بگو ای به سینه آسمان نشسته چو دود آهم
که دارم ترا به جان آرزو بجز وصل تو نخواهم

بجز وصل تو در خاطر ندارم من خیالی
به چشم من تو جادویی، تو رویایی، تو حالی

تو ای در اشک خود صد جلوه چون رویا گرفته
همه شب تا سحر چون آه من بالا گرفته

تو ای ابر خزانی چه میدانی ز دردم
که با من در فغانی، که مینالی تو هردم

بگو با او بگو پنهان شبی افسانه من
بگو افسانه ای از این دل دیوانه من