Ashk


Hamid Khandan

ای زلال روشن عشقای پناه شب اندوه
قطره قطره قصه داری از غم ویرونیه کوه
ای رفیق خلوت من بار اندوهه رو شونم
تو ببار بغض غروبو بشکن این کوه غرورو
اشک من ای وارث دردبگو از غربت یک مرد
اشک من ای وارث دردبگو از غربت یک مرد
تو بگو از لحظه های غربت و تنهایی من
بگو از کبوترایی که طلسم شبو شکستن
تو بگو ای همصدای بی صدایم
ای رفیق لحظه هایم
خسته با شب گریه هایم
چرا رو آیینه هامون پر غربت و غباره
تو اگه با من نباشی غصه هامو کی بباره