Aghde Asemani


Iraj

زپس پرده این شب غم افزا
شد عیان روی سحر چو نقش رویا
بر شد از دیده نهان مه و ثریا
مه افسونگر من شود هویدا
شد نهان جادوی شب دگر ز دیده
رنگ ظلمت ز رخ افق پریده
بوسه بر کلبه من زند سپیده
شب تنهایی من به سر رسیده
زین پس من از او جدا نباشم
شاد از نگهش چرا نباشم؟
ای فتنه بیا که مرغ دل پر زد
شب شد سپری سپیده دم در زد
خورشید مرادم از افق پر زد
عقد من وتودرآسمان بسته
دانی که خدای عاشقان بسته