سالار عقیلی - متن آهنگها، نت موسیقی و ترانه


2017-05-23 04:50:35


متن آهنگهای سالار عقیلی

دگر مرا صدا مکن
مرا ز جام باده ام جدا مکن
...
دگر مرا صدا مکن
مرا ز جام باده ام جدا مکن
...
دگر مرا صدا مکن
مرا ز جام باده ام جدا مکن
...
بلبل از فراق روی گل نعره برکشید
گل چو عاشقان ز غم به تن جامه بردرید
...
صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم ، آرزو کردم
...
در اینجا کس نمی فهمد زبان صحبت ما را
در اینجا کس نمی فهمد زبان صحبت ما را
...
گر جان عاشق دم زند، آتش در این عالم زند
وین عالم بی‌اصل را چون ذره‌ها برهم زند
...
من اگر نظر حرامست، بسی گناه دارمچه کنم؟ نمی‌توانم که نظر نگاه دارم!
ستم از کسیست بر من که ضرورتست بردننه قرار زخم خوردن، نه مجال آه دارم
...
چه شبست یا رب امشب که ستاره​ای برآمد
که دگر نه شوق خورشید و نه مهر ماه دارم
...
تن من فدای جانت، سر بنده و آستانت
چه مرا به از گدایی چو تو پادشاه دارم؟
...
طرف باغ و لب جوی و لب جام است اینجا
ساقیا خیز که پرهیز حرام است اینجا
...
چو بستی در به روی من، به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی، به درد خویش خو کردم
...
من آن ابرم
من آن ابرم که می آیم ز دریا
...
ای امید دل من کجایی
همچو بختم کنارم نیایی
...
ای امید دل من کجایی
همچو بختم کنارم نیایی
...
آن زلف سر کجت
همه چین چین شکن شکن
...
سرزمینم
سرزمینم
...
ای گل از من تو پیمان، گسستی
دل بر عهدی که بستی، نبستی
...
دل به غم سپرده ام در عبور سال ها
زخمی از زمانه و خسته از خیال ها
...
ز خاطره ها از تو مانده بجا عصر کودکیم
که گرمی داشت با صدای بنان شعر رودکیم
...
بخوان به نام گل سرخ، در صحاری شب
که باغها همه بیدار و بارور گردند
...
دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود
هوا گرفته عشق از پی هوس نرود
...
صبحم از مشرق بر آمد
صبحم از مشرق بر آمد بادنوروز از یمین
...
خیز و در کاسه زر آب طربناک انداز
پیشتر زان که شود کاسه سر خاک انداز
...
در کنج دلم ، عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این کلبه ی ویرانه ندارد
...
ای صبا رو ، سبک بار ، از برم سوی دلدار
گو به اون بی وفا یار ، حال این عاشق زار
...
عشق در دل ماند و یار از دست رفت
دوستان! دستی، که کار از دست رفت
...
ای ساربان ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود
وآندل که باخود داشتم با دلستانم می رود
...
همچو فرهاد و بود
کوه وکنی پیشه ما
...
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و سراهی در دست
...
در ازل پرتو حسنت ز تجلّی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
...
وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
...
جانان هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم
صانع خدایی کاین وجود آورد بیرون از عدم
...
بیا که نوبت صلحست و آشتی و عنایت
به شرط آن که نگوییم از آن چه رفت حکایت
...
من از دست کمانداران ابرو
نمی‌یارم گذر کردن به هر سو
...
هزار دستان چمن ، دوباره آمد به سخن
هزار دستان چمن ، دوباره آمد به سخن
...
حال خونین دلان که گوید باز؟
حال خونین دلان که گوید باز؟
...
خوش آن که وصال تو میسر شده باشد
چشمم به جمال تو منور شده باشد
...
من که فرزند این سرزمینم ، در پی توشه ای ، خوشه چینم
شادم از پیشه ی خوشه چینی ، رمز شادی بخوان از جبینم
...
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند
...
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
...
دمی با غم
به سر بردن
...
بگردان ساقیا جام لبالب
بیاموز از فلک دور دمادم
...
رفیق مهربان و یار همدم
همه کس دوست می‌دارند و من هم
...
شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان
که بمژگان شکند قلب همه صف شکنان
...
ای دل شکایت ها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل نمی ترسی مگر از یار بی زنهار من
...
به دریایی در افتادم که پایانش نمی بینم
به دردی مبتلا کشتم که درمانش نمی بینم
...
دوش تا روز فراق ، آن صنم تنگ دهان
دوش تا روز فراق ، آن صنم تنگ دهان
...
ای امید دل من کجایی
همچو بختم کنارم نیایی
...
روزگاریست که سودازده روی توام
خوابگه نیست مگر خاک سر کوی توام
...
بتیغم گر کشند دستش نگیرم
وگر تیرم زنند منت پذ یرم
...
صبح آمده ست برخیز
بانگ خروس گوید
...
با تو دیشب تا کجا رفتم
با تو دیشب تا کجا رفتم
...
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
...
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری کشیده ام که مپرس
...
این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده ام
این بار من یک بارگی از عافیت ببریده ام
...
گر قصد جفا داری اینک من و اینک دل
ور راه وفا داری سر در قدمت ریزم
...
من ان ابرها
من ان ابرهاوآسمان بسته واتاق سرد
...
در وصف نیاید که چه شیرین دهنست آن
اینست که دور از لب و دندان منست آن
...
ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی
سرگران از خواب و سرمست از شرابت دیدمی
...
یک نگاه مهربان، ما را بس است
پرتویی از آسمان، ما را بس است
...
بوی گل و بانگ مرغ برخواست
هنگام نشاط و روز صحراست
...
ای چشم تو دلفریب و جادو
در چشم تو خیره چشم آهو
...
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
...
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
...
من که فرزند این سرزمینم ، در پی توشه ای ، خوشه چینم
شادم از پیشه ی خوشه چینی ، رمز شادی بخوان از جبینم
...
ز داغ حسرت در آتشم چو لاله امشب
دمی نیاساسم از غمت ز ناله امشب
...
حاشا مکن دل را عاشق تر از ما نیست
تنها بگو این عشق پای تو هست یا نیست
...
ای روز برآ که ذره‌ها رقص کنند
آنکس که از او چرخ و هوا رقص کنند
...
داغلار قیزی ریحان ریحان ریحان
عالم سنه حیران حیران حیران
...
اصفهان شهر آب و آینه
مظهر نقشهای دیرینه
...
یار داد
یار داد
...
دلا مشتاق دیدارم، غریب و عاشق و مستم
کنون عزم لقا دارم، من اینک رخت بربستم
...
مرا خود با تو سرّی ، با تو سرّی در میان هست
وگرنه روی زیبا ، روی زیبا در جهان هست
...
دلم اشفته ی ان مایه ی ناز است هنوز
مرغ پر سوخته در پنجه ی باز است هنوز
...
بود آیا که در میکده‌ها بگشایند
گره از کار فروبسته ما بگشایند
...
چو بلبل سحری برگرفت نوبت بام
ز توبه خانه تنهایی آمدم بر بام
...
من خرابم ز غم
من خرابم ز غم یار خراباتی خویش
...
از تهی سرشار
جویبار لحظه ها جاریست،جویبار لحظه ها جاریست
...
دیده ی خونین دلان سحرگهان
در طلب روی دوست، خدا خدا
...
نام جاوید ای وطن
صبح امید ای وطن
...
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
...
شبانگاهان که می نالد شباهنگ
شود با من شباهنگی هماهنگ
...
خوشا با تو بودن ، ز عشقت سرودن
دگر از هوایت سفر نکنم
...
ز خاطره ها از تو مانده بجا عصر کودکیم
که گرمی داشت با صدای بنان شعر رودکیم
...
من غلام قمرم
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
...
عشق فردا تو بیای بگشا نور پشت پنجره ها
ترس دارم از شب از شب بی خاطره ها
...
من به دوش یار زیب و زیورم
بر سر نگار تاج گوهرم
...
مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت
خرابم می‌کند هر دم فریب چشم جادویت
...
عاشق همه سال مست و رسوا بادا
دیوانه و شوریده و شیدا بادا
...
یک شب ای شمع دل من ، در محفل من
چون معجزه ای، از ره رسیدی
...
چه دانستم که این دریای بی پایان چنین باشد
بخارش آسمان گردد کف دریا زمین باشد
...
میتراود مهتاب
می درخشد شبتاب
...
نغمه ی بزم جهان آه عاشقان است
در دل صاحبدلان سوز جان نهان است
...
در خرابات مغان نور خدا می‌بینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا می‌بینم
...
هزاران سال با فطرت نشستم
به او پیوستم و از خود گسستم
...
ملال ابرها و آسمان بسته و اتاق سرد
تمام روزهای ماه را
...
من شمع لرزانم ، از شب گریزانم
کز غم فزون گردد ، تاب و تب من
...
در وصف نیاید که چه شیرین دهنست آن
اینست که دور از لب و دندان منست آن
...
وطنم ای شکوه پابرجا
در دل التهاب دوران ها
...
یاد باد آن که ز ما یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
...
سینه سوز است هنوز
یاد خونین نبردی که گذشت
...